به نام خدا

من یک دورانی داشتم به نام دوران جاهلیت! یعنی زمانی که اینجانب مدافع حقوق سوسک ها بودم! از همین سوک بالدار گنده بزرگ سیاها! حتی یه بار ،سال هشتم یا نهم فکر کنم ، با این که هیچی ادبیات نخونده بودم و امتحان پایان ترم هم بود، دو ساعت تمام قبل امتحان وایسادم تو دستشویی که دو تا سوسکی رو که نشسته بودن رو دیوار و رقص شاخک می کردن ، رو نکشن!

تاکید کنم؟ این علایق مربوط به دوران جاهلیت من بود! پریروز روز دختر بود (بله بله! روز شما هم مبارک! البته که بنده با هر تبریکی نیش همیشه تا بناگوش من تا پس سر کلم میاد و شدیدا شاد و خرسند میشم:) )و اینجانب از کائنات جایزه گرفتم:/ به طوری که همون روز 4 تا سوسک شاخک دراز در خانه ی ما رژه رفتن و من حاضرم جا، تَر کنم ولی به غار وحشتناک دستشویی نرم! مخصوصا تو این دو ساعتی که برق میره!!! کائنات بابت تبریکتون سپاسگزارم!

Image result for cute lizard with flower

 

بعدنوشت: ولی خب لازمه که عرض کنم خدمتتون که شب یه مارمولک خوشگل، ناز، عشق، همه چی تموم، نازنین و دارای مجموعه ی تمام زیبایی های دنیا اومد خونمونheart (نامبرده، چشمانش عین قلب میشود!) و من تونستم بالاخره یه مارمولک رو با دست بگیرم!( نامبرده الان از ذوق می میرد!) ولی خب متاسفانه خانواده نذاشتن باهاش عکس بگیریم! هرچند به نظر من جاش خیلی هم میان دو انگشت من راحت و آسوده بود!( نامبرده الان از شدت خوشی، در دریای ذوق، غرق می شود!!!!!!!!)