مارمولک نوشت ها!

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت.....؟ #شاید_خدا_بیشتر_از_چیزی_که_فکر_می_کنیم_مارو_دوست_داره!

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوران جاهلیت و روز دختر

به نام خدا

من یک دورانی داشتم به نام دوران جاهلیت! یعنی زمانی که اینجانب مدافع حقوق سوسک ها بودم! از همین سوک بالدار گنده بزرگ سیاها! حتی یه بار ،سال هشتم یا نهم فکر کنم ، با این که هیچی ادبیات نخونده بودم و امتحان پایان ترم هم بود، دو ساعت تمام قبل امتحان وایسادم تو دستشویی که دو تا سوسکی رو که نشسته بودن رو دیوار و رقص شاخک می کردن ، رو نکشن!

تاکید کنم؟ این علایق مربوط به دوران جاهلیت من بود! پریروز روز دختر بود (بله بله! روز شما هم مبارک! البته که بنده با هر تبریکی نیش همیشه تا بناگوش من تا پس سر کلم میاد و شدیدا شاد و خرسند میشم:) )و اینجانب از کائنات جایزه گرفتم:/ به طوری که همون روز 4 تا سوسک شاخک دراز در خانه ی ما رژه رفتن و من حاضرم جا، تَر کنم ولی به غار وحشتناک دستشویی نرم! مخصوصا تو این دو ساعتی که برق میره!!! کائنات بابت تبریکتون سپاسگزارم!

Image result for cute lizard with flower

 

بعدنوشت: ولی خب لازمه که عرض کنم خدمتتون که شب یه مارمولک خوشگل، ناز، عشق، همه چی تموم، نازنین و دارای مجموعه ی تمام زیبایی های دنیا اومد خونمونheart (نامبرده، چشمانش عین قلب میشود!) و من تونستم بالاخره یه مارمولک رو با دست بگیرم!( نامبرده الان از ذوق می میرد!) ولی خب متاسفانه خانواده نذاشتن باهاش عکس بگیریم! هرچند به نظر من جاش خیلی هم میان دو انگشت من راحت و آسوده بود!( نامبرده الان از شدت خوشی، در دریای ذوق، غرق می شود!!!!!!!!)

۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۷:۰۵ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Ashkiba :)

کاش...

به نام خدا

می فهمم حالش خوب نیست. دلش گرفته و با هیچ کس صحبت نمی کنه. می دونم هیچ وقت برای خودش وقت نذاشته و مدام به بقیه فکر کرده. من چهره های رنج کشیده رو از بچگیم تشخیص می دادم. چهرش داد می زنه که چه قدر درد روحی و جسمی داره و این حتی تو لبخنداشم معلومه. خسته است. می دونم دیگه نمی خواد هیچ چیز این دنیا رو... این روزا یه طور عجیبی شده. خیلی عجیب. مدام از خدا و مرگ حرف می زنه. لبخندای آخر شبش وقتایی که می گه شب به خیر، خیلی نورانی و پرآرامش شده. من می ترسم. شاید قبلا فکر می کردم که اگه بره اتفاقی نمیفته ولی الان فکرشم دیوونم می کنه. کاش به این چیزا فکر نکنه. کاش خدا هممونو کمک کنه. کاش آروم باشه و حرف بزنه و تو خودش نریزه... کاش...

 

بعدنوشت: کاش فقط آروم باشه. کاش بفهمن و بفهمم که هیچ چیزشو متوجه نمیشیم. که هیچ وقت درکش نکردیم. دلم برای شاد بودنش تنگه. من دلم برای صبوریش آتیش گرفته. برای مظلومیتش. و این که من چه قدر نادونم. و این که دلم میخواد خفه شم. تا آزارش ندم. من همیشه دلم براش تنگه. همیشه نگرانشم. و متوجه نمیشه. هیچ کس متوجه نمیشه. اون همیشه خودش بوده و خودش و به دیگران هم بیشتر از توانش کمک کرده. من می فهمم چرا تا صبح میشینه با این که نیاز به خواب داره. ولی قطعا یه احمقم!

بعد بعد نوشت: و خب چرا اینارو اینجا می نویسم؟ چرا واقعا؟ چون نزدیکانم که میدونن ماجرا چیه آزار می بینن؟ خیلی زیاد؟؟؟ و همه فقط میخوان که من فکر نکنم به این چیزا؟ و چرا صرفا فقط واسه خالی شدن اینارو تو دفترچه خاطراتم نمی نویسم؟ شاید چون اگه یکی دیگه بخونتش دلم آروم میشه. چون من برونگرایی هستم که درونگرا متولد شده

۲۲ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
Ashkiba :)

کتلت خوران

۱۸ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۱ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Ashkiba :)

کلاس زبان....

به نام خدا

اجازه بدین از یه سری پست پرده برداری کنم که راجع به کلاس زبانه! کلاس زبان آنلاینی که معلماش ایرانی نیستنblushو خب همین باعث بروز یه سری ماجراها میشه! laugh بعضی جالب و خنده دار! و بعضی آموزنده!

من الان حدودا یه ساله که این کلاسارو شروع کردم و خب هر کلاس این شکلی شروع میشه(اگر مشکل گرامری یا دیکتیشین پیدا کردین به بزرگواری خودتون ببخشین):

+Hi! This is teacher "X". What's your name?

- Hi! I'm SHAKIBA! But you can call me Shaki!

+Oh! Shaky! I like it!

و خب معلم عزیز شروع به حرکات موزون می کند! این درحالی هست که من تلفظ می کنم"شَکی" و ایشون "شِیکی " میشنون! عزیزم من معنی حرکات موزون نمیدما!!!!! 

این دست ی اول معلما هستن. دسته ی دوم اونایین که وقتی می گی اسمم شکیباست، پشت بندش سریع درمیان میگن: Oh SHAKIRA!!! و من درحالی که خودمو چنگ می زنم باید بگم Not Shakira. Shakibbbbbbbbbbbbbbbbbbbba. B not R!!! معلم عزیز هم درحالی که خیلی مشعوفه می گه: Do you know Shakira? The singer? و بعد درحالی که خیلی سعی داره آهنگ دار بخونه میگه شکیرا شکیرا! (این اول یکی از آهنگای شکیراست.) 

امکان نداره من جلسه ای رو شروع کنم و این مکالمات تکرار نشه! به نظرم برم اسممو عوض کنم! angel

۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۳ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Ashkiba :)

آفت زندگانی!!!!!

به نام خدا

اگه می تونستم قطعا دونه دونه ی موهامو از ریشه می کندم! اینقدر احساس بد و مزخرفی دارم و حس می کنم تهوع آورم!angry

جدی غرور بدترین حس تو دنیاست!!!!! بدترین!!!

نمیدونم زمان شما هم مدارس به خونتون زنگ می زدن واسه این که برین ثبت نام یا تو کلاسای رایگانشون شرکت کنین یا نه. امروز از یه مدرسه ی متوسط تهران زنگ زدن خونمون و شروع کردن تبلیغ کردن. تمام همکلاسیاتون معدل های بالای ١٩.٥ هستن. استاد ایکس و ایگرگ هم معلمتونن. شما که معدلت بالاست ٣٠ تا ٤٠ درصد تخفیف ثبت نام می گیری. بنده خدا همینجور می گفت تا من بالاخره بین حرفش تونستم بگم که خیلی متشکرم ولی من مدرسه ی خودم ثبت نام کردم. خیلی مودبانه گفتم ولی وقتی گفت کدوم مدرسه و من با یه حالت خودبرتربینی اسم مدرسمو گفتم از خودم بدم اومد. خب حالا که چی شکیبا خانم؟ الان چون تو یکی از بهترین مدارس تهران داری درس می خونی باید از بالا به مدارس دیگه نگاه کنی؟ و فکر کنی که الان این خانمه پیش خودش چی فکر کرده که پز معدلای بالای ١٩.٥ رو میده؟ تازه تو که اصلا جزو دانش آموزای خیلی تاپ هم نیستی!!!!!

خلاصه که الان نشستم خودخوری می کنم که چته هوا برت داشته مغرور شدی فقط و فقط و فقط به خاطر اسم مدرست! بدون این که حتی به سواد علمی خودت فکر کنی!

سرم رو نکوبونم تو دیوار خوبهfrown

نتیجه اخلاقی: غرور آفت زندگانی و مانع پیشرفته!

 

۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۹:۴۱ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Ashkiba :)