مارمولک نوشت ها!

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت.....؟ #شاید_خدا_بیشتر_از_چیزی_که_فکر_می_کنیم_مارو_دوست_داره!

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

راز ها

 

 

 

 

بله عزیزان من حال ندارم... اینستاهارو می ریزم تو وبلاگ...

۲۵ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۳۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Ashkiba :)

miss yourself?

به نام خدا

تا حالا دلتون برای خودتون تنگ شده؟ To be honest, I miss myself... Amazing!

منظورم این نیست که من گم شدم... منظورم اینه که نمی دونم چی شد که یهو این شدم! آه.. بله... تغییر مدرسه... فقط ربطشو نمی فهمم. خب چی بودم؟ همون دختره ی پرانرژی خوش صحبت که عشقش زنگای پروژه و انشا و کامپیوتر بود... و به ثانیه ای داستان و دیالوگ می نوشت... دو تا دایره المعارف داشت که همش رو حفظ بود. کله اش تو اینترنت همش پی نقد مد بود درحالی که ذره ای ازش سر در نمی آورد. بیولوژی سولومون های باباش رو  کش می رفت و تا قبل برگشتنش به خونه میذاشتشون سرجاش. چون اگه باباش می فهمید داره اینارو می خونه قطعا ازش یه نتیجه ای میخواست... که اون حوصله اش رو نداشت. با یه مسئله ی هندسه کشتی می گرفت و خودش رو تیکه پاره می کرد و وقتی حل میشد صدای خنده و ذوقش رو خونه بر میداشت و مسئله های فیزیک رو همیشه ایگنور می کرد. تا نصف شب می نشست پشت در و رمان اینترنتی می خوند و همش دلهره داشت که الان میان دعواش می کنن. همون دختره که خودجوش هرجلسه واسه زبان و دینی کنفرانس داشت.

و من دلم واسه این دختره که تا دوسال پیش بودم تنگ شده...

واقعیت اینه که مدرسه که عوض شد، من یهو رفتم یه جا که همه و همه از هر لحاظ از من بهتر بودن. درسی، استعداد، اخلاق، مهارت های غیر درس خوندن... و منی که اونقدر می خوندم که دیگه وقتی برای کارای دیگه نداشتم... فقط برای این که به سطح اونا برسم... و نمی رسیدم... همون طور که الان نمی رسم.

که وقتی معلم دیفرانسیلمون سرکلاس نمره هارو میخونه و به درصد من میرسه میگه من روم نمیشه نمرت رو بخونم تو کلاس. 86 درصد زدی. که معلم فیزیکمون هرجلسه تاکید می کنه که تو عقل و فکر نداری... که مدام تو سرش می کوبونن تو بچه ریاضی نیستی...!

راستش... توانایی اینو ندارم که بگم هی! شکیبا! بیشتر بخون و بهشون بگو که اشتباه می کنن! نه... واقعا ندارم... فقط دلم میخواد رو این صندلی بند شم و رو مسئله های مشتق تمرکز کنم... بتونم همه حالت های گراف رو بکشم... تستای دستور فارسی رو عین آدم بزنم... و خوش حال باشم که شنبه میتونم واسه کنکور ثبت نام کنم... خوش حال... نه ترسون...

baby bearded dragon cage - Google Search

۲۵ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Ashkiba :)

💙

به نام خدا

یه روز یه بنده خدایی راجع به یه موقعیتی نوشته بود: مثلا یه دلتنگی هایی هست که من الان به کی برم بگم دلم برای تو تنگ شده؟

و خب... چه قدر خوب گفته...

۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۱۱ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Ashkiba :)

شکر

به نام خدا

خدایا.... حقیقتا چه جوری شکرت کنم؟

 

۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۴۱ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Ashkiba :)

هیچ وقت شروع نکن!

به نام خدا

دیدین؟ آدم وقتی برای خودش محدودیت زیاد قائل شه یا بخواد یه کاری رو زیادی ایده آل انجام بده هیچ وقت اون کار شروع هم نمیشه!!

این موضوع برای من که صادقه... امروز پست نذار تا نظر ها رو جواب بدی و وبلاگ هایی که دنبال می کنی بخونی. فلان مبحث دینی رو شروع نکن تا حسابی قبلیارو بفهمی! اتاقت رو شروع نکن تمیز کردن تا به وقتش حسابی بتونی کارتو درست انجام بدی و بشور و بساب کنی! و الی آخر...

و خب چرا خودمونو محدود می کنیم و نمیذاریم همین جوری پیش بره؟! و ساده شروعش کنیم هرکاری رو... حتی ارتباط گرفتن با یه آدم...

 

۰۱ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Ashkiba :)