به نام خدا

تا حالا دلتون برای خودتون تنگ شده؟ To be honest, I miss myself... Amazing!

منظورم این نیست که من گم شدم... منظورم اینه که نمی دونم چی شد که یهو این شدم! آه.. بله... تغییر مدرسه... فقط ربطشو نمی فهمم. خب چی بودم؟ همون دختره ی پرانرژی خوش صحبت که عشقش زنگای پروژه و انشا و کامپیوتر بود... و به ثانیه ای داستان و دیالوگ می نوشت... دو تا دایره المعارف داشت که همش رو حفظ بود. کله اش تو اینترنت همش پی نقد مد بود درحالی که ذره ای ازش سر در نمی آورد. بیولوژی سولومون های باباش رو  کش می رفت و تا قبل برگشتنش به خونه میذاشتشون سرجاش. چون اگه باباش می فهمید داره اینارو می خونه قطعا ازش یه نتیجه ای میخواست... که اون حوصله اش رو نداشت. با یه مسئله ی هندسه کشتی می گرفت و خودش رو تیکه پاره می کرد و وقتی حل میشد صدای خنده و ذوقش رو خونه بر میداشت و مسئله های فیزیک رو همیشه ایگنور می کرد. تا نصف شب می نشست پشت در و رمان اینترنتی می خوند و همش دلهره داشت که الان میان دعواش می کنن. همون دختره که خودجوش هرجلسه واسه زبان و دینی کنفرانس داشت.

و من دلم واسه این دختره که تا دوسال پیش بودم تنگ شده...

واقعیت اینه که مدرسه که عوض شد، من یهو رفتم یه جا که همه و همه از هر لحاظ از من بهتر بودن. درسی، استعداد، اخلاق، مهارت های غیر درس خوندن... و منی که اونقدر می خوندم که دیگه وقتی برای کارای دیگه نداشتم... فقط برای این که به سطح اونا برسم... و نمی رسیدم... همون طور که الان نمی رسم.

که وقتی معلم دیفرانسیلمون سرکلاس نمره هارو میخونه و به درصد من میرسه میگه من روم نمیشه نمرت رو بخونم تو کلاس. 86 درصد زدی. که معلم فیزیکمون هرجلسه تاکید می کنه که تو عقل و فکر نداری... که مدام تو سرش می کوبونن تو بچه ریاضی نیستی...!

راستش... توانایی اینو ندارم که بگم هی! شکیبا! بیشتر بخون و بهشون بگو که اشتباه می کنن! نه... واقعا ندارم... فقط دلم میخواد رو این صندلی بند شم و رو مسئله های مشتق تمرکز کنم... بتونم همه حالت های گراف رو بکشم... تستای دستور فارسی رو عین آدم بزنم... و خوش حال باشم که شنبه میتونم واسه کنکور ثبت نام کنم... خوش حال... نه ترسون...

baby bearded dragon cage - Google Search