مارمولک نوشت ها!

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت.....؟ #شاید_خدا_بیشتر_از_چیزی_که_فکر_می_کنیم_مارو_دوست_داره!

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

زندگی چیه؟

به نام خدا

عوض کردن مدرسه همیشه سختی های خودش رو داره! مخصوصا بین پایه که البته تا حدودی آزار دهنده هم هست وقتی به دوستات و محیط مدرسه ات #وابسته باشی.

دیروز فهمیدم تو حیاط مدرسه #فواره داریم!!!!!!! اونم سه تا! کنار درخت چنار و خرمالو. تازه رو درخت چنار هم از این #گیاه پیچ پیچا داریم! به قدری ذوق کردم که حد نداشت! هی دور حوض چرخیدم. گنجشکا رو که داشتن رو زمین واسه خودشون راه می رفتن عاصی کردم. آخر سر هم چشام قفل شد روی فواره ی اولی. خورشید مستقیم به آب می خورد و آب زلال و با تندی ثابت میومد پایین. انگار شیشه،شکسته بود. حتی بعد چند دقیقه شفافیت آب و نور خورشید که منعکس شد، اشکمو درآورد ولی نمیشد بیخیال شم. تو اون لحظه به نظرم هیچی قشنگ تر از این نبود که قطره های درشت آب تو نور خورشید بدرخشن و گنجشکا هم کنارشون بازیگوشی کنن. هیچی قشنگ تر نبود!

آخر سر هم مجبور شدم به خاطر این که زنگ خورد از اون فضا دل بکنم! وقتی برگشتم کنار یکی از بچه ها که تازه باهاش آشنا شدم، گفتم:« وای دختر! این خیلی خوشگله! نیگا کن اون گنجشکه رو! سرش رو کرده تو آب! خیلی بامزس!» مثل همیشه چشمام برق افتاده بود و از ته دل لبخند می زدم! حتی از شوق #قهقهه هم زدم! اون فقط با تعجب نگام کرد. گفت:« تو چرا اینجوری هستی؟ #خُلی ها!» و من متعجب! از این که چه طور نمی تونه این همه قشنگی رو ببینه. راستش دلم براش سوخت.

مگه زندگی چیه؟ هر لحظه ی ما زندگیمونو می سازه و من مطمئن نیستم زندگی این باشه که از صبج تا شب سرمو بکنم تو کتابا و فقط حفظ کنم و حرص بخورم و آخرسر هم قبل کنکور سکته بزنم از ترس این که دانشگاهی که می خوام قبول نشم!

زندگی همینه! همین چیزای کوچیک! همین لبخندی که من هر روز به پیرزن اخموی سر کوچه ی مدرسه می زنم و اون چپ چپ نگام می کنه! همین که هر شب با خانواده سر سفره شام می خوریم. همین که دوستم پیام بده و من بهش جواب ندم تا سر یه فرصت مناسب تر باهاش حرف بزنم و بشه یه هفته بعد و اصلا یادش نیاد چیکارم داشته! همین که غذا درست می کنم و ولش می کنم به امون خدا و مامان مجبور می شن صد تا عملیات روش پیاده کنن تا قابل خوردن بشه. همین که می ری کتاب فروشی درحالی که کتاب نیاز نداری، ولی بوی کتاب نو، هوشو ازت می بره. همین که واسه بچه ی تو ماشین بغلی دست تکون بدی و تو  ترافیک باهاش دالی موشه بازی کنی. زندگی همینه.

خدایا شکرت!



۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۳ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Ashkiba :)

من پیش از تو!


به نام خدا

کتاب من پیش از تو❤️


🌺چند سالی می شه که به رمان های خارجی علاقه ای ندارم، مخصوصا از نوع عاشقانه اش! مگر این که نوشته ی دن براون باشه ولی این کتاب رو یک دوست عزیز بهم هدیه داد که نمیشد به خاطر اون آدم ازش گذشت! چون سلیقه اش تو انتخاب کتاب با کیفیت از من خیلی بهتره!😅
🌸داستان راجع به یک دختر به نام لوئیزا کلارک هست که بعد از بیکار شدنش مجبور میشه با تمام بی تجربگیش از یک پسر معلول پرستاری کنه. ویلیام ترنر که قبلا یک ورزشکار و سهامدار بزرگ بوده و تمام  عمرش رو با ماجراجویی گذرونده، حالا ویلچرنشین شده و از سینه به پایین اندام هاش فلجن. ویل شش ماه به خانواده اش فرصت داده تا اون رو به دادگاه خودکشی در سوئیس ببرن و لو در این شش ماه تمام تلاششو برای امیدوار کردن ویل می کنه.
🌹اگر فکر می کنید که این کتاب رمان نوجوانه! سخت در اشتباهید. مخاطب این کتاب محدوده ی سنی بزرگسال هست و به نوجوان ها توصیه میشه که در این سن نخونن. به خاطر صحنه های عاشقانه ی کتاب نیست. بلکه به خاطر اتفاقاتی هست که این رنج سنی با تجربه ی کمشون درکش نمی کنن.
به نظر من( و البته مترجم کتاب!) این کتاب بیشتر از این که عاشقانه باشه، نشانه ی صبر و تحمله!
از بین تمام شخصیت های کتاب، "نیتن" مراقب پزشکی ویل نظر من رو جلب کرد! اون تنها کسی بود که ویل رو مجبور به انجام کاری نکرد و به نظرش احترام گذاشت! نیتن نمی خواست مثل آن "احمق های لعنتی" باشد! (فکر کنم این عبارت احمق لعنتی عین گفته ی او باشد!)
به نظر من غیرقابل درک ترین شخصیت، دوست پسر لو بود! پسره ی ورزشکار خودخواه حسود!(کامل توصیف شد؟)
تمام صحنه های کتاب قابل پیش بینی هستن! (صدالبته به جز آخرش!!!!!) که این یه نقطه ی ضعفه ولی کششی که مویز ایجاد می کنه هم فوق العاده است! کتاب خیلی روونه و شما رو با خودش همراه می کنه. حوصله سر نمی بره و خوندنش هم توصیه میشه اما اگه کتاب های دیگه ای تو کتابخونه دارید و سردرگمید که کدوم رو اول بخونین، از کتابی غیر این شروع کنید! از اون دسته کتابایی هست که خوندنش چیزی به شما اضافه و چیزی از شما کم نمی کنه!
ولی شاید احساسی بودن و پایان متفاوتش باشه که اون رو جزو کتاب های پرطرفدار قرار میده! به طوری که در اول لیست کتاب های پرفروش شهرکتاب قرار داده!
(البته این کتاب و کلا جوجو مویز در حال حاضر ترند هست و فکر نمی کنم تا چندسال دیگه بیشتر محبوبیت خودش رو حفظ کنه. مگر این که مویز یه بمب واقعی بنویسه و همچنان ترند بمونه!)
نویسنده ی کتاب جوجو مویز هست. "روزنامه‌نگار انگلیسی است که از سال ٢٠٠٢ تمام‌وقت پای نوشتن رمان نشست. تا سال ٢٠١٢ هشت رمان نوشت که با استقبال روبه‌رو نشد اما با انتشار رمان «من پیش از تو» در ژانویه ٢٠١٢ بلافاصله نام او در صدر جدول پرفروش‌ترین‌های انگلستان جای گرفت. مویز سپتامبر ٢٠١٥ دنباله آن را تحت عنوان «پس از تو» روانه کتابفروشی‌ها کرد. " این رمان هشتمین کتاب نویسنده است. او این روز ها غیر از این که با خانواده اش در خانه اش در حومه ی لندن زندگی کند و داستان بنویسد، کار دیگری ندارد.

کتاب های ترجمه شده وی میوه ی خارجی، آخزین نامه از معشوقت، من قبل از تو، ماه عسل در پاریس، دختری که تو پشت سرت جا گذاشتی، یک به علاوه ی یک، پس از تو، هستند که همگی را خانم مریم مفتاحی ترجمه کرده و انتشارات آموت به چاپ رسانده.



ادامه مطلب...
۲۷ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۲ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Ashkiba :)

ایده آل!!!!

به نام خدا

خب! باید بگم که نمی نوشتم تا کاملا مطمئن بشم ساخت وبلاگ از شدت #جوگیری نبوده! چون من معمولا آدم جوگیری هستم و یه کاریو همین جوری با شور و ذوق فراوان شروع می کنم و خب، به پایان نمی رسونمش متاسفانه!!!!!!!

ایده ی اصلی نوشتن وبلاگ هم از اون جایی شروع شد که یه روز نشستم با خودم فکر کردم که فقط و فقط و فقط کمتر از دو سال مونده که به 18 سالگی برسم! و به هیچ کدوم از #آرزوها و #ایده_آل های زندگیم حتی نزدیک هم نشدم!!!! چه برسه به این که به مرحله ی عمل برسونمشون! و خب از پنج چیز شروع کردم:

1- خاطره نویسی

2-آنفالو کردن صفحات عمومی (یعنی کلا غیر خانواده و دوستان!) در اینستا برای ذخیره ی وقت!

3-وبلاگ نویسی

4- مرتب کردن اتاق!(که هنوز هم البته تموم نشده بعد سه هفته!)

5- عوض کردن مدرسه!

و از این امتحان سربلند به در آمدم و الان کلی مطلب پیش نویس دارم که منتشرشون نکردم!

ولی برای همون ذخیره ی وقت و جلوگیری از #ولگردی در اینترنت و چسبیدن به #درس_و_مشق احتمالا با خود عهد بندم که یه روز در هفته پست بذارم و پست هارو بخونم!(خدایا به من توانی بده که این یه روز هفت روز هفته نشه: :/  )




۲۱ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Ashkiba :)

برای شروع!

به نام خدا

از بچگی دوست داشتم که یک #وبلاگ_نویس باشم! از نوع فعّال!

که متاسفانه نشد. یعنی وبلاگ نوشتم ولی همه رو نصفه نصفه ول کردم به امون خدا و آدرس هیچ کدوم رو هم یادم نیست!

البته به اونا ویلاگ نمیشد گفت! به copy-paste کردن مطالب، وبلاگ نویسی نمی گن!

ولی الان می خوام بنویسم! الان بزرگ تر شدم و چیزهای بیشتری برای نوشتن دارم! فقط یکم #جسارت می خواد! یکم...

به دوستام که گفتم، گفتن که تو وبلاگ ها هم که میری کانال تلگرام باز می کنه! تو می خوای وبلاگ بنویسی؟ و من فقط به این فکر می کردم که هیچی پشت PC نشستن و تایپ کردن نمیشه!!!Computer

(چیزی که خیلی ناراحتم می کنه، اینه که این جا شکلک نداره!)



۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۶ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Ashkiba :)