مارمولک نوشت ها!

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت.....؟ #شاید_خدا_بیشتر_از_چیزی_که_فکر_می_کنیم_مارو_دوست_داره!

۴ مطلب با موضوع «مدرسه» ثبت شده است

miss yourself?

به نام خدا

تا حالا دلتون برای خودتون تنگ شده؟ To be honest, I miss myself... Amazing!

منظورم این نیست که من گم شدم... منظورم اینه که نمی دونم چی شد که یهو این شدم! آه.. بله... تغییر مدرسه... فقط ربطشو نمی فهمم. خب چی بودم؟ همون دختره ی پرانرژی خوش صحبت که عشقش زنگای پروژه و انشا و کامپیوتر بود... و به ثانیه ای داستان و دیالوگ می نوشت... دو تا دایره المعارف داشت که همش رو حفظ بود. کله اش تو اینترنت همش پی نقد مد بود درحالی که ذره ای ازش سر در نمی آورد. بیولوژی سولومون های باباش رو  کش می رفت و تا قبل برگشتنش به خونه میذاشتشون سرجاش. چون اگه باباش می فهمید داره اینارو می خونه قطعا ازش یه نتیجه ای میخواست... که اون حوصله اش رو نداشت. با یه مسئله ی هندسه کشتی می گرفت و خودش رو تیکه پاره می کرد و وقتی حل میشد صدای خنده و ذوقش رو خونه بر میداشت و مسئله های فیزیک رو همیشه ایگنور می کرد. تا نصف شب می نشست پشت در و رمان اینترنتی می خوند و همش دلهره داشت که الان میان دعواش می کنن. همون دختره که خودجوش هرجلسه واسه زبان و دینی کنفرانس داشت.

و من دلم واسه این دختره که تا دوسال پیش بودم تنگ شده...

واقعیت اینه که مدرسه که عوض شد، من یهو رفتم یه جا که همه و همه از هر لحاظ از من بهتر بودن. درسی، استعداد، اخلاق، مهارت های غیر درس خوندن... و منی که اونقدر می خوندم که دیگه وقتی برای کارای دیگه نداشتم... فقط برای این که به سطح اونا برسم... و نمی رسیدم... همون طور که الان نمی رسم.

که وقتی معلم دیفرانسیلمون سرکلاس نمره هارو میخونه و به درصد من میرسه میگه من روم نمیشه نمرت رو بخونم تو کلاس. 86 درصد زدی. که معلم فیزیکمون هرجلسه تاکید می کنه که تو عقل و فکر نداری... که مدام تو سرش می کوبونن تو بچه ریاضی نیستی...!

راستش... توانایی اینو ندارم که بگم هی! شکیبا! بیشتر بخون و بهشون بگو که اشتباه می کنن! نه... واقعا ندارم... فقط دلم میخواد رو این صندلی بند شم و رو مسئله های مشتق تمرکز کنم... بتونم همه حالت های گراف رو بکشم... تستای دستور فارسی رو عین آدم بزنم... و خوش حال باشم که شنبه میتونم واسه کنکور ثبت نام کنم... خوش حال... نه ترسون...

baby bearded dragon cage - Google Search

۲۵ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Ashkiba :)

و اما یک کنکوری نو!

به نام خدا

اول از همه لطفا این متن رو گوش کنین

 

کلا از وقتی مدارس شروع شده جرئت ندارم سمت چیزی برم! از الان واژه ی کنکور 98 تو گوشم زنگ می زنه! مدرسه به طرز عجیبی خوبه!!!!! یعنی خیلی عجیبه که من از مدرسه رفتن و سر کالاس بودن و حتی امتحان دادن لذت می برم! جز فیزیک! اونم معلمش خوبه ها! خیلییم خوبه! فقط یکم اخلاقش تنده و باعث میشه که من در جای خود از اول تا آخر زنگ با عضلات منقبض بشینم و به حالت کمای موقت برم!

همشم خوابم! یعنی 24 ساعته احساس خواب آلودگی می کنم! عین همین موجود زیبا!Image result for sloth sleepy

 

و موضوع جالب اینه که همه می گن، شماها که ریاضی هستین، لیسانس بگیرین و بعد برین از این مملکت و بریم؟

۱۱ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۵ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Ashkiba :)

نفهمیدن...

به نام خدا

نمی دونم شما هم وقتی مدرسه بودید، دفترچه خاطرات می دادین همکلاسی هاتون براتون خاطره بنویسن یا نه:) ولی من می دم و شدیدا هم پیگیرم! معمولا هم یادداشت ها اینجوریه! شکیبا جان سلام! خوش حالم از این که با تو آشنا شدم. تو خیلی دختر خوبی هستی. امیدوارم همیشه موفق باشی! همکلاسی است... فلانی..

ولی بازم به نظر من خوبه! یعنی خیلی خوبه! ولی بعضی ها هم متفاوتن و توش واقعا خاطره می نویسن!

خب من امسال مدرسم رو عوض کرده بودم. یعنی بچه ها شناخت قبلی، روی من نداشتن. ویژگی مشترکی که همشون راجع به من نوشته بودن این بود که: حرفم رو می زنم! بدون این که نگران باشم، بقیه راجع بهم چی می گن!

خب می دونین، خیلی خوش حال شدم که همچین ویژگی ای دارم! اصلا رفتم رو ابرا! چرا؟ مگه خودم نمی دونستم؟ نه! چون در حقیقت برام مهمه که دیگران راجع بهم چی فکر می کنن! و روم خیلی تاثیرگذاره! :))))

نکته این جاست که من نمی فهمم اونا راجع به من چی می گن :))) عکس العمل دیگران رو وقتی دارم قاطعانه صحبت می کنم نمی بینم. جلوی کلاس می شینم و بعد از این که نشستم، بر  نمی گردم تا ببینم چی می گن یا چه قیافه ای گرفتن. هیچ وقت راجع به دیگران صحبت نمی کنم مگر این که جلوی خودشون باشه یا بخوام از خوبیشون بگم. برای همین، گوش هم نمی کنم که دیگران راجع به بقیه چی می گن.

حتی سال پیش هم من و دوستم جلوی کلاس می نشستیم و از ماجراهایی که تو کلاس می گذشت، خبر نداشتیم. با کلی خواهش و التماس رفتیم عقب نشستیم تا بفهمیم چی به چیه، بازم تو باغ نبودیم:))) یعنی خدادادی نمی فهمیدیم:))

پس به طور کلی این نفهمیدنه نعمتی بس گرانقدره!!!! که بسیار بابت داشتنش شاکرم!

و فهمیدم که اگه حتی ازت بدشون بیاد، یا این که پشت سرت حرف بزنن و تا بخوای حرف بزنی بگن اَه! باز این! هیچ تاثیری تو زندگی عادم نداره!

دوتا نتیجه ی اخلاقی میشه گرفت:

مودبانه: همیشه خودتون باشین و از این که دیگران قضاوتتون کنن نترسین...

کمی فاقد ادب: نفهم باشین:)


۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Ashkiba :)

نتیجه اخلاقی...

وقتی امتحان ترم داری و کلی آرایه و معنی و غیره و غیره و غیره باید بخونی ولی... همیشه یه ولی وجود داره:/

نتیجه اخلاقی این هست که خیلی خوش حال نشین:/

۱۷ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Ashkiba :)