به نام خدا

خب! باید بگم که نمی نوشتم تا کاملا مطمئن بشم ساخت وبلاگ از شدت #جوگیری نبوده! چون من معمولا آدم جوگیری هستم و یه کاریو همین جوری با شور و ذوق فراوان شروع می کنم و خب، به پایان نمی رسونمش متاسفانه!!!!!!!

ایده ی اصلی نوشتن وبلاگ هم از اون جایی شروع شد که یه روز نشستم با خودم فکر کردم که فقط و فقط و فقط کمتر از دو سال مونده که به 18 سالگی برسم! و به هیچ کدوم از #آرزوها و #ایده_آل های زندگیم حتی نزدیک هم نشدم!!!! چه برسه به این که به مرحله ی عمل برسونمشون! و خب از پنج چیز شروع کردم:

1- خاطره نویسی

2-آنفالو کردن صفحات عمومی (یعنی کلا غیر خانواده و دوستان!) در اینستا برای ذخیره ی وقت!

3-وبلاگ نویسی

4- مرتب کردن اتاق!(که هنوز هم البته تموم نشده بعد سه هفته!)

5- عوض کردن مدرسه!

و از این امتحان سربلند به در آمدم و الان کلی مطلب پیش نویس دارم که منتشرشون نکردم!

ولی برای همون ذخیره ی وقت و جلوگیری از #ولگردی در اینترنت و چسبیدن به #درس_و_مشق احتمالا با خود عهد بندم که یه روز در هفته پست بذارم و پست هارو بخونم!(خدایا به من توانی بده که این یه روز هفت روز هفته نشه: :/  )